۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

طــــ......لـــــ.....ــــا......ق .....

من طلاقم را از این زندگی خواهم گرفت !
نمی توانیم با هم حتی یک روز مشترک داشته باشیم ...
مهرم حلال این دنیا و همه ی کائنات .
جانم اما آزاد ...
حال اگر جانم را آزاد نمی کنی ،
روحم را آزاد کن ......

من از این زندگی طلاق می خواهم ... همین .





لنگ نوشت : ندارد .

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

...


نشستم و تکیه به دیوار کردم
چون فقط دیواره که بش اعتماد دارم واسه تکیه کردن !
خسته تر از اونی که حتّی نمی دونه چی هست ! کی هست !
شدم مث ِ یه توپ که فقط گُنده ست ولی توش هیچی نیست ....
تنها تر از خدایی که میگن همین نزدیکیاست
و ...
دیگه هیچی نمیتونم بگم .....................................
نقطه . (نه سر ِ خط ، نه ته ِ خط)

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

Ronique.

نمی دونم آدم ــــه یا فرشته !
نمی دونم چجوری رفت توی دلـــَـــم نشست !
نمی دونم چرا مثل ِ هیچکس نیست !
نمی دونم ...
افکار ِ عجیب غریب
حرف زدن ِ ناز و دوس داشتنی
چشای مهربون
لبخند ِ خوشگل ...
کلا" مث ِ اکسیژن ــــه !
تو یه کلمه : رونـــــــــــاکــــــــــ .


تقدیم به روناک :

شب های صورتی
کنار آتش ِ سوزان
سکوت ِ تو ...

صدای قدم هایت که گم می شود در باد
نم نم ِ باران ...

خیالت خیس می شود
باز هم آن فکرهای لعنتی
که به سَرَت هجوم می آورند...

حرف بزن
چهره ی دیو ِ رویاهایت را در آب بِکِش

حس ِ مبهم ـــَـت را دو دستی نگه دار
خودت را فریاد بِکِش .







لنگ نوشت : این بشر نمی دونم از کجا پیداش شد !
لنگ نوشت : فرشته ی نگهبان ِ من ــــه !
لنگ نوشت : دوسش دارم زیاد تـــــــــا ...
لنگ نوشت : تو رو خدا فقط نیگاش کنین :x

۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

جادّه .

چشمانم به جاده خشک شد
هیچ چیزی آن را تر نمی کند
مگر خیس ِ قدم هایش

خط ّ ِ ممتد ِ جاده ...
فقط راه ِ بی مسافر را به رُخَم می کشد
خسته تر از هربار
راه را نفس می کشم
تا نبودنش را درون ریه هایم جای دهم
آفتابی نیست
ابری نیست
خاکستری ست آسمانم
و من خاکستری تر از همیشه .





لنگ نوشت : آه ای زندگی ! این منم که هنوز ، با همه پوچی از تو لبریزم ... [فروغ]

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

بهار با مزه ی گَس ِ منحصر به فردش !

بازم داره بهار میاد !
فصلی که هیچوخ دوسش نداشتم !
و عید ...
که هیچ ذوقی ندارم براش .
مزه ی بهار واسه من یه مزه ی تلخ و گَس ـــــه!
شاید بقیه دوس داشته باشن !
اما قرار نیس من مث ِ همه باشم ...
مث ِ همیشه متفاوت .




لنگ نوشت : از فصل ِ بهار بَدَم میاد !

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

خورشید من ...

خردسالی بودم
با یه دنیا خوبی
با یه دنیا لبخند
با یه اسب ِ چوبی
مادرم خورشید است
پدرم یک دریا
خواهرم یک چشمه
من که غرق ِ رویا ...
آرزویم این بود
همه با هم باشیم
همه با خورشیدی
گرم و تابان باشیم
چند سالی هست که
شهر ِ من بی نور است
آفتاب ِ شهرم
خامش و بی سو است
آدمکهایم باز
شعر غم می خوانند
قلب پر دردم هم
بی صدا می خواند :


ای خدای خوبی
ای خدای جاوید
کرده ام من چه گناه ،
شده ام بی خورشید ؟





لنگ نوشت : روز مــــــادر مبارک .
لنگ نوشت : تقدیم به مادرم که رفت پیش خــــــدا .

کم می شوم .

از من و تو فاصله کم می شود
گر تو خواهی نیز کمتر می شود

پیش چشم من زیاد است عشق تو
پیش تو این عشق من کم می شود

بی تو و اسمت در اینجا قلب ِ من ،
تار و پودش جملگی کم می شود

گر من از این زندگی فارغ شوم
از تو این دلشوره ها کم می شود

کم شود دیوانه ای از روزگار
از خدا هم بنده ای کم می شود

بنده ای کو بت پرستد را چه سود
پس همان بهتر که او کم می شود





لنگ نوشت : فقط می خوام که کم بشم !
لنگ نوشت : شعر ِ خودم !